هری پاتر و سنگ جادو را که خریدم 11 ساله بودم، دقیقاً هم سن شخصیت اصلی و دوستانش در ابتدای داستان. آن موقع ها نه خودم و نه اطرافیان هم سن سالم هنوز نه اسمی از ایتالو کالوینو به گوشمان خورده بود، نه آلبر کامو، ژان پل سارتر، بکت، برشت و شرکا و اوج فتوحات مطالعاتیم خواندن نصف و نیمه مرشد و مارگریتا ی بولگاکف بود و خواندن و نفهمیدن همه می میرند سیمون دوبوار و افتخار خواندن اما بواری تازه نصیبم شده بود که نیمه های سال پیش از زیر یوغ افتخار به پایان رسوندنش بر اومدم. آن روزها خواندن هری پاتر برای من و اطرافیانم از واجبات بود و تمام مهمانی های آن دوره برای جمع ما بچه های 10 تا 14 ساله مشمول حدس و گمان برای قسمت بعدی و به رد بدل کردن عکس ها و وسایلی که عموماً سوقات فرنگستان بود می گذشت و قرض دادن کتاب به آن هایی که از گنجینه ی مجموعه داستان های هری پاتر محروم بودن
.
.
.
دبیرستانی که شدم کمتر حرفی از هری پاتر در جمع کتاب خوان ها به میون میومد، دبیرستان زمان آشنایی با چخوف، برشت، بکت، کامو، پینتر، رادی، بیضایی، ویریجینیا ولف و سپاه نویسندگانی بود که یکی یکی کتابهاشون از کتابخونه در میومد یا این که به کتابخانه اضافه می شد. به طرز ناگفتنی در معرض سوال کتاب مورد علاقه ی دوره ی کودکی و نوجوانیت چی هست ؟ کتاب مورد علاقه ی دوره ی نوجوانی اکثریت ما از هری پاتر به اولدوز و ماهی سیاه کوچولو تغییر کرده بود دیگه کمتر کسی در مورد داستان بعدی یا تفاوت فیلم و شخصیت ها با کتاب با کسی جرفی می زد ، مجموعه ی هری پاترها هم عموماً به نقطه ای از کتابخونه منتقل شد که کمتر در دیدرس اون دسته از مهمون هایی باشه که عاشق سرک کشیدن به کتابخونه ی میزبان و گرفتن یه ژست روشنفکری و شروع کردن بحث در مورد فلان کتاب رویت شده در کتابخونه باشن. چون که به صورت منطقی ناتور دشت بهانه ی بهتری برای باز کردن سر صحبت به آدم می داد تا هری پاتر و محفل ققنوس
.
.
.
دانشجویی و فارق التحصیلی مصادف شد با کتابخانه های شلوغ و کتابهایی که هر جایی که امکان داشت گذاشته شده بود، میزهای تحریر، عسلی تخت ها، کناره های دیوار تا سقف، زیر میز ها، پایین و زیر تخت ها ، طبقه های کمد لباسی، طبقه های میز تلویزیون، روی کاناپه ها و مبل ها و کارتن ها و هر جای دیگری. همین موقع ها بود که داستان های هری پاتر از میون شلوغی و ازدحام کتاب ها دوباره به بیرون سرک کشیدن و امکان داشت در هر خونه ای چشمت به یکی از اون ها بیوفته و وقتی از صاحب خونه می پرسیدی که : تو هم هی پاتر می خوندی؟ اول با تردید و وقتی برق شعف! و توی چشمات می دید با خوشحالی جواب می داد که آره امکانش می رفت که دوباره بحث در مورد کتاب مورد علاقه ی نوجوونیتون آغاز بشه و به نشون دادن یادگاری های اون دوران و بحث به این موضوع که کدوم مترجم بهتر و یادته جلد اول و سعید کبریایی ترجمه کرده بود و کدوم قسمت و بیشتر دوست داشتی کشیده بشه
.
.
.
مرضیه که از انگلیس برگشت اولین سوالی که ازم پرسید این بود که جلد آخر هری پاتر و خوندی؟ نفهمیدم اون از جواب منفی من بیشتر تعجب کرد یا من از این که خانوم دکتر از فرنگ برگشته ی استاد دانشگاه فیلان و عضو انجمن فلان همچین سوالی ( شجاعانه! ) از من کرده. تا این که امسال وقت سفارش ایترنتی کتابها یه اسم هم زیر تمام اون کتاب های درسی و غیر درسی اضافه شد: هری پارتر و یادگاران مرگ
.
.
.
بعضی کتاب ها را نباید تمام کنید، باید بگذارید طعم گسشان توی دهانتان بماند، انتظار تمام کردنشان گاهی از تمام شدنشان شیرین تر است . نه به خاطر پایان خوشایند یا نا خوشایندشان یا به خاطر تبحر یا عدم تبحر نویسنده در نگاشتن پایان داستان. به خاطر همان لذت گسی که ذکرش رفت ... فقط به خاطر همان
.
.
.
مجموعه ی هری پاتر را شاید دیر تر از خیلی از هم دوره ای هایم تمام کرده باشم، اما به طرز غریبی از تمام کردنش دلم به درد آمده. انگار رشته ی نامرئی که مرا به یازده سالگیم پیوند می زد یکسره محو و ناپدید شده باشد. انگار که خاطره ی عزیزی را به اجبار به درون صندوقچه ای گذاشته باشم که اسم گذشته بر روی آن حک شده. انگار کودک درونم آرام تر شده و سرکشی و شادمانیش یکجا از میان رفته باشد. احساس مضخرفی است در کل.
.
.
.
هیچ وقت به فرزندم نخواهم گفت که کتاب نوجوانیم اولدوز و ماهی سیاه کوچولو بوده، اولین کتابی که در یازده سالگی به او می دهم بی شک هری پاتر است ، نه به خاطر این که هری پاتر کتاب بهتریست یا جهان گیر تر بوده،به خاطر جسارتی که از دبیرستان فراموشم شده بود، جسارت این که خارج از حلقه ی روشنفکری موجود و کتاب های روشنگری که اهمیت خواندشان بسی بسیار مهم تر از داستان های هری پاتر است! بتوانی بلند شوی و بگویی بعله! کتاب مورد علاقه ی نوجوانی من هری پاتر بوده و بیشتر از ماهی سیاه کوچولو و الدوز و قصه ی دختر های ننه دریا برایم دلنشین بوده و روی من تأثیر گذاشته . شاید به خاطر این که هری و هرمیون و رون برای من اسم های آشناتری هستند و خاطرات بیشتری و به دوش می کشن، شاید به خاطر لبخندی که نا خوداگاه وقتی کسی و می بینم که اون هم در نوجوانیش با هری پاتر بزرگ شده و الان هم راحت در موردش صحبت می کنه روی لبهام می شینه، شاید از روی دوست داشتن، شاید فقط به خاطر همین...